ساده اما قشنگ

متن مرتبط با «ای شکوه بیکران اندوه من» در سایت ساده اما قشنگ نوشته شده است

گناه دارم من...

  • دلی گرفته و چشمی به راه دارم منمخواه بی تو بمانم، گناه دارم من...به رغم خانه‌خرابی و دربه‌در شدنمچه بیت‌ها که از آن یک نگاه دارم منغمت به زندگی‌ام رنگ تازه بخشیده استسپید مویم و بختی سیاه دارم منبه لطف دائمِ ساقیِ دست و دل باز استاگر که حال خوشی گاه‌گاه دارم مندریغ! یار فراموشکار من عمری استکه پشت پنجره چشمی به راه دارم منمحمد عزیزیبرچسب‌ها: اشعار, غزل, محمد عزیزی + نوشته شده در  دوشنبه شانزدهم بهمن ۱۴۰۲ساعت 8:26&nbsp توسط احسان نصری  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پاییز شعاری نیست...

  • بر عکس بهارا که چند ساله بهاری نیستپاییز هنوز با ماست، پاییز شعاری نیستپاییز هنوز سرخه، پاییز هنوز زردهمثل یه درخت سبز با ریشه‌ی تب کردهاین فصلُ که می‌شناسی، می‌خنده و می‌بارهاحوالشو می‌بینی، معلومه جنون دارهدیوونه‌ی دیوونه‌س، زنجیریِ زنجیرییا حالتُ می‌گیره، یا حسّشُ می‌گیرییه تلخیِ شیرینه، یه حسرتِ با لذتیه دوره‌ی ممنوعه‌ست، یه لذتِ با حسرتپاییز هنوز فصل روزای پریشونهپاییز هنوز با ماست، برگاش تو خیابونهافشین یداللهیبرچسب‌ها: اشعار, ترانه, افشین یداللهی + نوشته شده در  شنبه بیست و نهم مهر ۱۴۰۲ساعت 14:18&nbsp توسط احسان نصری  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • داستان‌های ناتمام

  • من در قصه‌هايم سرِ پرنده‌اي را بريده و پنهان کرده‌ام تا خواننده به تحرک و تشنج تشديد شده‌ی تن و بال و پاهايش خيره شود؛ و پيش از آنکه پرنده بميرد، و تحرکش به سکون تبديل شود، شما تپش و تحرک و زنده بودن را در دردناکترين شکل آن مي‌بينيد که ديگر زندگي نيست، مرگ هم نيست؛ زيرا حرکت تندتر شده اندامش وجود دارد و زندگي آميخته با مرگ. و اين همه لحظه‌اي است پيش از مرگ، که پرنده شديدترين پر و بال زدن سرتاسر زندگي‌اش را انجام داده است؛ لحظه‌اي که بيشترين آميختگي را با زندگي و طلب زندگي دارد، آن هم درست در همسايگي مرگ. به خاطر همين است که تمام قصه‌هاي من شروع و پايان ندارد.داستان‌های ناتمامبیژن نجدیبرچسب‌ها: بریده کتاب, داستان‌های ناتمام, بیژن نجدی + نوشته شده در  دوشنبه بیست و چهارم مهر ۱۴۰۲ساعت 15:3&nbsp توسط احسان نصری  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یادداشت‌های بغداد

  • شرایط برای نوشتن خیلی افسرده‌ کننده است، مدام می‌گویی اوضاع بدتر از این نمی‌شود و بعد می‌بینی که می‌شود. چقدر بدتر می‌تواند بشود؟یادداشت‌های بغدادنها الراضیترجمه‌ی مریم مومنیبرچسب‌ها: بریده کتاب, یادداشت‌های بغداد, نها الراضی, مریم مومنی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پیچیده است عطر نفس‌هایت در حلقه حلقه حلقه‌ی گیسویم

  • پیچیده است عطر نفس‌هایت در حلقه حلقه حلقه‌ی گیسویممی‌لرزد از تصور آغوشت ماهیچه‌های نازک بازویممن رشته کوه یخ‌زده‌ای هستم چشمان تو شبیه دو اسکی‌بازاز قله‌ها به دامنه می‌لغزند سُر می‌خورند نرم و سبک رویمپیش از تو گاه کوه‌نوردانی قصد صعود داشته‌اند از مناما رسیده پرچمشان تنها تا صبح مه‌گرفته‌ی پهلویمتنها تویی که جای قدم‌هایت بر شانه‌های برفی من پیداستتنها تویی و باد که این شب‌ها دنبال تو رها شده در مویمآن رشته کوه یخ‌زده این شب‌ها آتشفشان تشنه‌ی خاموشی‌ستانگار در تمام تنم جاری‌ست سرب مذاب و هیچ نمی‌گویملب بسته‌ام از آنکه هراسانم، لب واکنم حرارت پنهانم -یخ‌هام را مذاب کند آنوقت... آنوقت آه... آه... چه می‌گویم؟آنوقت می‌روند دو اسکی‌باز از دامنم به کوه یخی دیگرکوهی که قله‌های بلندش هم حتی نمی‌رسند به زانویملب بسته‌ام هنوز و همین کافی‌ست این که هنوز هستی و شب تا صبحپیچیده است عطر نفس‌هایت در حلقه حلقه حلقه‌ی گیسویمپانته‌آ صفاییبرچسب‌ها: اشعار, غزل, پانته‌آ صفایی + نوشته شده در  یکشنبه هجدهم تیر ۱۴۰۲ساعت 11:31&nbsp توسط احسان نصری  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تا این روزگار بگذرد...

  • خدایا، به من پاهای عنکبوت عطا کنکه من و تمام کودکان خاورمیانهبه سقف وطن آویزان شویمتا این روزگار بگذرد...محمد الماغوطترجمه‌ی سعید هلیچیبرچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, شعر جهان, محمد الماغوط + نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم فروردین ۱۴۰۲ساعت 9:32&nbsp توسط احسان نصری  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از شب به استعاره و ایما سخن مگو

  • وقتی که خواب نیست ز رویا سخن مگوآنجا که آب نیست ز دریا سخن مگوپاییزها به دور تسلسل رسیده‌انداز باغ‌های سبز شکوفا سخن مگودیری‌ست دیده غیر حقارت ندیده استبیهوده از شکوه تماشا سخن مگویاد از شراب ناب مکن! آتشم مزن!خشکیده بیخ تاک، حریفا! سخن مگوچون نیک بنگری همه زو بی‌وفاتریمبا من ز بی‌وفایی دنیا سخن مگوآنجا که دست موسی و هارون به خون همآغشته گشته از ید بیضا سخن مگووقتی خدا صلیب به دوش آمد و گذشتاز وعده‌ی ظهور مسیحا سخن مگوآری هنوز پاسخ آن پرسش بزرگبا شام آخر است و یهودا، سخن مگو!این باغ مزدکی است بهل باغ عیسوی!حرف از بشر بزن ز چلیپا سخن مگوظلمت صریح با تو سخن گفت پس تو هماز شب به استعاره و ایما سخن مگوبا آن که بسته است به نابودی‌ات کمراز مهر و آشتی و مدارا سخن مگوخورشید ما به چوبه‌ی اعدام بسته استاز صبح و آفتاب در این جا سخن مگوحسین منزویبرچسب‌ها: اشعار, غزل, حسین منزوی + نوشته شده در  جمعه چهارم فروردین ۱۴۰۲ساعت 11:50&nbsp توسط احسان نصری  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من آن یخم...

  • من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشددعای یک لب مستم که مستجاب نشدمن آن گلم که در آتش دمید و پرپر شدبه شکل اشک در آمد ولي گلاب نشدنه گل که خوشه‌ی انگور گور خود شده‌ایکه روی شاخه دلش خون شد و شراب نشدپیمبری که به شوق رسالتی ابدیدرون غار فنا گشت و انتخاب نشدنه من که بال هزاران چو من به خون غلتیدولی بنای قفس در جهان خراب نشدهزار پرتو نور از هزار سو نیزهبه شب زدند و جهان غرق آفتاب نشدبه خواب رفت جهان آنچنان که تا به ابدصدای هیچ خروسی حریف خواب نشدغلامرضا طریقیبرچسب‌ها: اشعار, غزل, غلامرضا طریقی + نوشته شده در  دوشنبه هفتم آذر ۱۴۰۱ساعت 7:53&nbsp توسط احسان نصری  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • همیشه خواستنت - لعنتی - گناه من است 

  • دو بُطر آب بیاور، شراب می‌کنمش بنوش! قطره به قطره، حساب می‌کنمش از این قرار که: می‌نوشم از تو پی در پی غمت تنی‌ست که از گریه آب می‌کنمش فقط به نیم‌نگاهت، مسیر لذت را اگر نشان بدهی، انتخاب می‌کنمش اگر اراده کنی سجده می‌کنم به تنت سپس نفس به نفس، شعر ناب می‌کنمش همیشه خواستنت - لعنتی - گناه من است که از ازل به ابد، ارتکاب می‌کنمش یقین بدان اگر ایمان مراتبی دارد هزار مرتبه بیدار و خواب می‌کنمش چه قصه‌ای‌ست که در این مقام، حالت را - اگر درست بگویم - خراب, ...ادامه مطلب

  • نفرین به اقبالی که من دارم...

  • بر شانه‌ام دست است یا بار گناه است این؟حرمت نگه دار ای مسلمان! بارگاه است ایناز فکر چال چانه‌ات بیرون نمی‌آیماز پیش روی خلق بردارش که چاه است اینابرو نه! خنجر، لب نه!مقتل، زلف نه! لشگراز صلح می‌گفتی، , ...ادامه مطلب

  • تو ابر باشی اگر، شانه‌های من کوه است

  • تو ابر باشی اگر، شانه‌های من کوه استعبورت از شب تنهایی‌ام چه بشکوه استنه سنگ نیست دلم آن‌چنان که می‌گویندبه هم فشردگی چند قرن اندوه استتو هم شبیه خودم بغض در گلو داریو رنگ پیرهنت آه سرد و بی‌روح استهن, ...ادامه مطلب

  • به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم

  • به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتمپر و بالی تکاندم، خسته از پرواز برگشتمبه سویت آمدم تا خود بگویم راز عشقم رادل از شرمندگی پر بود و بی ابراز برگشتممرا چون موج، دوری از تو ممکن نیست ای ساحلهزاران با, ...ادامه مطلب

  • منم که دوستت دارم

  • منم که دوستت دارمنه مردی که دستش را به نرده‌ها گرفتهنه باران پشت پنجرهمنم که دوستت دارمو غمبشکه‌های سنگینی رادر دلم جابه‌جا می‌کند.غلامرضا بروسان, ...ادامه مطلب

  • امشب کنار غزل های من بخواب

  • سوزاندیَم که دلم خام تر شودوحشی شدی، غزلم رام تر شودآهو برای چه باید زمانِ صیدکاری کند که خوش اندام تر شود؟جز اینکه از سر جانش گذشته تاصیاد نابغه ناکام تر شود؟آدم برای نشستن به خاک توباید نترسد و بدنا, ...ادامه مطلب

  • بادها در پاییز بی رحم تر می وزند

  • وبلاگ بادها کلمه در وبلاگ پاییز کلمه بی رحم تر می وبلاگ وزند کلمه اصلا بعید نیستآدم ها رابا درخت ها اشتباه بگیرندزود به خانه برگرد!زیاد بیرون نمان!این وبلاگ بادها کلمه اگر کلاه را ببرندبه فکر بردن سرها می افتندرسول یونان, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها