ساده اما قشنگ

متن مرتبط با «ای راز و نیاز بی کرانه» در سایت ساده اما قشنگ نوشته شده است

به خاطر تو...

  • به خاطر توبه جهان خواهم نگريستبه خاطر تواز درختان ميوه خواهم چيدبه خاطر توراه خواهم رفتو به خاطر توبا مردمان سخن خواهم گفتبه خاطر توخودم را دوست خواهم داشتبيژن جلالیبرچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, بیژن جلالی + نوشته شده در  سه شنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۲ساعت 10:46&nbsp توسط احسان نصری  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ببخش بچّه کوچولوی گیج قلب مرا

  • شب است، در همه دنیا شب است، در من شبمرا بگیر چنان جفت خویش لب بر لب!چگونه چشم ببندم بر این الهه‌ی عشق؟!عجب فرشته‌ی بامزّه‌ای‌ست لامصّب!جلو نرو که به پایان نمی‌رسد این راهکدام خاطره مانده‌ست؟! برنگرد عقب!چقدر قرص مسکّن؟! چقدر مُهر سکوت؟!رسیده درد به عمقِ... به عمقِ عمقِ عصبکدام آتش عاشق به روح من پیچید؟که سوخت پیرهن خواب‌های من از تب!که در میان دلم بچّه موش غمگینی‌ستکه فکر می‌کند این روزها به تو اغلبکه چشم‌هایِ سیاهِ قشنگِ خیسِ بدِ...که عاشقت شده بودم خلاصه‌ی مطلب!ببخش بچّه کوچولوی گیج قلب مرااگر نداشت بهانه، اگر نداشت ادبغزل تمام شده، وقت نحس بیداری‌ستتو تازه می‌رسی از راه خانمِ... چه عجب!سید مهدی موسویبرچسب‌ها: اشعار, غزل, سید مهدی موسوی + نوشته شده در  شنبه پنجم اسفند ۱۴۰۲ساعت 23:13&nbsp توسط احسان نصری  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • صبح تو را در فروشگاه دیدم...

  • صبح تو را در فروشگاه دیدمهلو و زردآلو سوا می‌کردیگفتی برای یک مهمان است.تمام روزدر انتظار زنگ تلفن بودمگئورک امینترجمه‌ی واهه آرمنبرچسب‌ها: اشعار, شعر جهان, گئورک امین, واهه آرمن + نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 15:13&nbsp توسط احسان نصری  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پاییز شعاری نیست...

  • بر عکس بهارا که چند ساله بهاری نیستپاییز هنوز با ماست، پاییز شعاری نیستپاییز هنوز سرخه، پاییز هنوز زردهمثل یه درخت سبز با ریشه‌ی تب کردهاین فصلُ که می‌شناسی، می‌خنده و می‌بارهاحوالشو می‌بینی، معلومه جنون دارهدیوونه‌ی دیوونه‌س، زنجیریِ زنجیرییا حالتُ می‌گیره، یا حسّشُ می‌گیرییه تلخیِ شیرینه، یه حسرتِ با لذتیه دوره‌ی ممنوعه‌ست، یه لذتِ با حسرتپاییز هنوز فصل روزای پریشونهپاییز هنوز با ماست، برگاش تو خیابونهافشین یداللهیبرچسب‌ها: اشعار, ترانه, افشین یداللهی + نوشته شده در  شنبه بیست و نهم مهر ۱۴۰۲ساعت 14:18&nbsp توسط احسان نصری  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • داستان‌های ناتمام

  • من در قصه‌هايم سرِ پرنده‌اي را بريده و پنهان کرده‌ام تا خواننده به تحرک و تشنج تشديد شده‌ی تن و بال و پاهايش خيره شود؛ و پيش از آنکه پرنده بميرد، و تحرکش به سکون تبديل شود، شما تپش و تحرک و زنده بودن را در دردناکترين شکل آن مي‌بينيد که ديگر زندگي نيست، مرگ هم نيست؛ زيرا حرکت تندتر شده اندامش وجود دارد و زندگي آميخته با مرگ. و اين همه لحظه‌اي است پيش از مرگ، که پرنده شديدترين پر و بال زدن سرتاسر زندگي‌اش را انجام داده است؛ لحظه‌اي که بيشترين آميختگي را با زندگي و طلب زندگي دارد، آن هم درست در همسايگي مرگ. به خاطر همين است که تمام قصه‌هاي من شروع و پايان ندارد.داستان‌های ناتمامبیژن نجدیبرچسب‌ها: بریده کتاب, داستان‌های ناتمام, بیژن نجدی + نوشته شده در  دوشنبه بیست و چهارم مهر ۱۴۰۲ساعت 15:3&nbsp توسط احسان نصری  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یادداشت‌های بغداد

  • شرایط برای نوشتن خیلی افسرده‌ کننده است، مدام می‌گویی اوضاع بدتر از این نمی‌شود و بعد می‌بینی که می‌شود. چقدر بدتر می‌تواند بشود؟یادداشت‌های بغدادنها الراضیترجمه‌ی مریم مومنیبرچسب‌ها: بریده کتاب, یادداشت‌های بغداد, نها الراضی, مریم مومنی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کدورت قدیمی

  • روزی با هم لحظه‌ی رفتنت راآن تاول‌ها را که بر روح من نشستهمچون یک فیلم به تماشا می‌نشینیمو به آن می‌خندیمروزیشب اشک‌های روز را پاک خواهد کردو شادیغم را خواهد خنداندروزی درد که به خانه‌مان آمدمی‌رود دوش می‌گیردسرحال می‌شودو سر میز شام با ما شوخی می‌کندروزی قطاری بر سر مسیرشهم در ایستگاه بهشت خواهد ایستادهم در ایستگاه جهنمروزیخدا و شیطان را دوره می‌کنیمو مجبورشان می‌کنیمبا بوسه‌ایاین کدورت قدیمی رافراموش کنندعلیرضا قاسمیان خمسهبرچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, علیرضا قاسمیان خمسه + نوشته شده در  پنجشنبه پانزدهم تیر ۱۴۰۲ساعت 11:40&nbsp توسط احسان نصری  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پیچیده است عطر نفس‌هایت در حلقه حلقه حلقه‌ی گیسویم

  • پیچیده است عطر نفس‌هایت در حلقه حلقه حلقه‌ی گیسویممی‌لرزد از تصور آغوشت ماهیچه‌های نازک بازویممن رشته کوه یخ‌زده‌ای هستم چشمان تو شبیه دو اسکی‌بازاز قله‌ها به دامنه می‌لغزند سُر می‌خورند نرم و سبک رویمپیش از تو گاه کوه‌نوردانی قصد صعود داشته‌اند از مناما رسیده پرچمشان تنها تا صبح مه‌گرفته‌ی پهلویمتنها تویی که جای قدم‌هایت بر شانه‌های برفی من پیداستتنها تویی و باد که این شب‌ها دنبال تو رها شده در مویمآن رشته کوه یخ‌زده این شب‌ها آتشفشان تشنه‌ی خاموشی‌ستانگار در تمام تنم جاری‌ست سرب مذاب و هیچ نمی‌گویملب بسته‌ام از آنکه هراسانم، لب واکنم حرارت پنهانم -یخ‌هام را مذاب کند آنوقت... آنوقت آه... آه... چه می‌گویم؟آنوقت می‌روند دو اسکی‌باز از دامنم به کوه یخی دیگرکوهی که قله‌های بلندش هم حتی نمی‌رسند به زانویملب بسته‌ام هنوز و همین کافی‌ست این که هنوز هستی و شب تا صبحپیچیده است عطر نفس‌هایت در حلقه حلقه حلقه‌ی گیسویمپانته‌آ صفاییبرچسب‌ها: اشعار, غزل, پانته‌آ صفایی + نوشته شده در  یکشنبه هجدهم تیر ۱۴۰۲ساعت 11:31&nbsp توسط احسان نصری  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تا این روزگار بگذرد...

  • خدایا، به من پاهای عنکبوت عطا کنکه من و تمام کودکان خاورمیانهبه سقف وطن آویزان شویمتا این روزگار بگذرد...محمد الماغوطترجمه‌ی سعید هلیچیبرچسب‌ها: اشعار, شعر سپید, شعر جهان, محمد الماغوط + نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم فروردین ۱۴۰۲ساعت 9:32&nbsp توسط احسان نصری  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از شب به استعاره و ایما سخن مگو

  • وقتی که خواب نیست ز رویا سخن مگوآنجا که آب نیست ز دریا سخن مگوپاییزها به دور تسلسل رسیده‌انداز باغ‌های سبز شکوفا سخن مگودیری‌ست دیده غیر حقارت ندیده استبیهوده از شکوه تماشا سخن مگویاد از شراب ناب مکن! آتشم مزن!خشکیده بیخ تاک، حریفا! سخن مگوچون نیک بنگری همه زو بی‌وفاتریمبا من ز بی‌وفایی دنیا سخن مگوآنجا که دست موسی و هارون به خون همآغشته گشته از ید بیضا سخن مگووقتی خدا صلیب به دوش آمد و گذشتاز وعده‌ی ظهور مسیحا سخن مگوآری هنوز پاسخ آن پرسش بزرگبا شام آخر است و یهودا، سخن مگو!این باغ مزدکی است بهل باغ عیسوی!حرف از بشر بزن ز چلیپا سخن مگوظلمت صریح با تو سخن گفت پس تو هماز شب به استعاره و ایما سخن مگوبا آن که بسته است به نابودی‌ات کمراز مهر و آشتی و مدارا سخن مگوخورشید ما به چوبه‌ی اعدام بسته استاز صبح و آفتاب در این جا سخن مگوحسین منزویبرچسب‌ها: اشعار, غزل, حسین منزوی + نوشته شده در  جمعه چهارم فروردین ۱۴۰۲ساعت 11:50&nbsp توسط احسان نصری  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روزها در راه

  • چه روزهای کثیفی! خورشید هر روز در چرک و خون طلوع می‌کند و در لجن مرداب غروب می‌کند. صبح‌ها دلم نمی‌خواهد بیدار شوم و شب‌ها نمی‌توانم درست بخوابم. روزم در دل‌مشغولی و شبم در خواب و بیدار می‌گذرد.روزها در راهشاهرخ مکسوببرچسب‌ها: بریده کتاب, روزها در راه, شاهرخ مسکوب + نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم اسفند ۱۴۰۱ساعت 15:39&nbsp توسط احسان نصری  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دوست‌ داشتنت...

  • دوست‌ داشتنت پیراهن من‌‌ است می‌پوشم و از یاد می‌برم که جهان جای غمگینی‌ست. مژگان عباسلو, ...ادامه مطلب

  • ما عاشقی کردیم و جان دادیم...

  • ده بار دیگر خواندن مکبثصدبار دیگر خواندن کوریاز آخر میدان آزادیتا اول میدان جمهوری… ما زندگی کردیم و ترسیدیمدر روزهای سرد پر تشویشدر ایستگاه متروی سرسبزدر ایستگاه متروی تجریشما عاشقی کردیم و جان دادیمدر کوچه های شهر بی روزندر کافه های دُور دانشگاهدر پله های سینما بهمن …ما زندگی کردیم و ترسیدیمما زندگی کردیم و چک خوردیمما توی هر چاهی فرو رفتیمما توی هر شهری کتک خوردیممانند یک باران بی موقعدر روزهای اول خردادمثل دو تا کبریت تب کردهدر پمپِ بنزین امیرآبادمانند یک خنیاگر غمگینکه از صدای ساز می ترسیدمثل کلاغ مرده ای بودیمکه دیگر از پرواز می ترسیدعشق من و تو قطره خونی کهاز صورتی نمناک افتادهعشق من و تو لاک پشتی کهوارونه روی خاک افتادهعشق من و تو مثل حوضی تنگجا کم میاورد و کدر می شدمانند یک نارنجک دستیدر کوچه گاهی منفجر می شدعشق من و تو مثل گنجشکیاز لانه اش هربار می افتادعشق من و تو قاب عکسی بودکه هرشب از دیوار می افتادمثل دو تا اعدامی تنهاتا لحظه ی آخر دعا کردیمما لای زخم هم فرو رفتیمما توی خون هم شنا کردیمما خاطرات مبهمی بودیمکه روز وشب کم رنگ تر می شددیوارها را هرچه می کندیمسلول هامان تنگ تر می شدمثل دو ماهی قرمز مغرورتا آخر دریا جلو رفتیمما عاشقی کردیم و افتادیمما عاشقی کردیم و لو رفتیمحامد ابراهیم پوربرچسب‌ها: اشعار, مثنوی, حامد ابراهيم پور + نوشته شده در  پنجشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۱ساعت 8:18&nbsp توسط احسان نصری  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • عباس کجاست تا ببیند

  • از خیر قَدَر، قضا گذشتهکار دلم از دعا گذشتهشب‌های بلند بی عبادتدر حسرت ربنا گذشتهسلطان شده روز بعد، هرکساز کوی تو چون گدا گذشتهگیرم که گذشت آه از حالحالا چه کنیم با گذشتهطوری ز خطای ما گذر کردماندیم ندیده یا گذشتهتصمیم به توبه تا گرفتمفرمود: گذشته‌ها گذشتههرجا که رسید گریه کردیمآب از سر چشم ما گذشتهدر راه نجات امت خویشاز خون خودش خدا گذشتهمیخی که رسیده از مدینهاز سینه‌ی کربلا گذشتهیک تیر به حلق اصغرت خورداز حنجر او سه تا گذشتهوا شد دهن کمان و حرفشاز گوش، هجا هجا گذشتهاز روی تن تو یک نفر نهیک لشکر بی‌حیا گذشتهعباس کجاست تا ببیندبر خواهر او چه‌ها گذشتهابوالفضل عصمت پرستبرچسب‌ها: اشعار, غزل, ایام محرم, ابوالفضل عصمت پرست + نوشته شده در  دوشنبه هفدهم مرداد ۱۴۰۱ساعت 9:56&nbsp توسط احسان نصری  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باغ آلبالو

  • کسی چه می‌داند؟ اصلا مقصودتان چیست که آدم آخرش می‌میرد؟ شاید انسان صد حس داشته باشد که در موقع مرگ، فقط پنج حس آشنا و معروفش از بین برود و نود و پنج حس دیگرش زنده بماند...باغ آلبالوآنتوان چخوفترجمه‌ی سیمین دانشوربرچسب‌ها: بریده کتاب, باغ آلبالو, آنتوان چخوف, سیمین دانشور + نوشته شده در  شنبه هشتم آبان ۱۴۰۰ساعت 11:18&nbsp توسط احسان نصری  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها