شب است، در همه دنیا شب است، در من شبمرا بگیر چنان جفت خویش لب بر لب!چگونه چشم ببندم بر این الههی عشق؟!عجب فرشتهی بامزّهایست لامصّب!جلو نرو که به پایان نمیرسد این راهکدام خاطره ماندهست؟! برنگرد عقب!چقدر قرص مسکّن؟! چقدر مُهر سکوت؟!رسیده درد به عمقِ... به عمقِ عمقِ عصبکدام آتش عاشق به روح من پیچید؟که سوخت پیرهن خوابهای من از تب!که در میان دلم بچّه موش غمگینیستکه فکر میکند این روزها به تو اغلبکه چشمهایِ سیاهِ قشنگِ خیسِ بدِ...که عاشقت شده بودم خلاصهی مطلب!ببخش بچّه کوچولوی گیج قلب مرااگر نداشت بهانه، اگر نداشت ادبغزل تمام شده، وقت نحس بیداریستتو تازه میرسی از راه خانمِ... چه عجب!سید مهدی موسویبرچسبها: اشعار, غزل, سید مهدی موسوی + نوشته شده در شنبه پنجم اسفند ۱۴۰۲ساعت 23:13  توسط احسان نصری | بخوانید, ...ادامه مطلب
دلی گرفته و چشمی به راه دارم منمخواه بی تو بمانم، گناه دارم من...به رغم خانهخرابی و دربهدر شدنمچه بیتها که از آن یک نگاه دارم منغمت به زندگیام رنگ تازه بخشیده استسپید مویم و بختی سیاه دارم منبه لطف دائمِ ساقیِ دست و دل باز استاگر که حال خوشی گاهگاه دارم مندریغ! یار فراموشکار من عمری استکه پشت پنجره چشمی به راه دارم منمحمد عزیزیبرچسبها: اشعار, غزل, محمد عزیزی + نوشته شده در دوشنبه شانزدهم بهمن ۱۴۰۲ساعت 8:26  توسط احسان نصری | بخوانید, ...ادامه مطلب
صبح تو را در فروشگاه دیدمهلو و زردآلو سوا میکردیگفتی برای یک مهمان است.تمام روزدر انتظار زنگ تلفن بودمگئورک امینترجمهی واهه آرمنبرچسبها: اشعار, شعر جهان, گئورک امین, واهه آرمن + نوشته شده در دوشنبه سیزدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 15:13  توسط احسان نصری | بخوانید, ...ادامه مطلب
چه روزهای کثیفی! خورشید هر روز در چرک و خون طلوع میکند و در لجن مرداب غروب میکند. صبحها دلم نمیخواهد بیدار شوم و شبها نمیتوانم درست بخوابم. روزم در دلمشغولی و شبم در خواب و بیدار میگذرد.روزها در راهشاهرخ مکسوببرچسبها: بریده کتاب, روزها در راه, شاهرخ مسکوب + نوشته شده در پنجشنبه یازدهم اسفند ۱۴۰۱ساعت 15:39  توسط احسان نصری | بخوانید, ...ادامه مطلب
من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشددعای یک لب مستم که مستجاب نشدمن آن گلم که در آتش دمید و پرپر شدبه شکل اشک در آمد ولي گلاب نشدنه گل که خوشهی انگور گور خود شدهایکه روی شاخه دلش خون شد و شراب نشدپیمبری که به شوق رسالتی ابدیدرون غار فنا گشت و انتخاب نشدنه من که بال هزاران چو من به خون غلتیدولی بنای قفس در جهان خراب نشدهزار پرتو نور از هزار سو نیزهبه شب زدند و جهان غرق آفتاب نشدبه خواب رفت جهان آنچنان که تا به ابدصدای هیچ خروسی حریف خواب نشدغلامرضا طریقیبرچسبها: اشعار, غزل, غلامرضا طریقی + نوشته شده در دوشنبه هفتم آذر ۱۴۰۱ساعت 7:53  توسط احسان نصری | بخوانید, ...ادامه مطلب
دو بُطر آب بیاور، شراب میکنمش بنوش! قطره به قطره، حساب میکنمش از این قرار که: مینوشم از تو پی در پی غمت تنیست که از گریه آب میکنمش فقط به نیمنگاهت، مسیر لذت را اگر نشان بدهی، انتخاب میکنمش اگر اراده کنی سجده میکنم به تنت سپس نفس به نفس، شعر ناب میکنمش همیشه خواستنت - لعنتی - گناه من است که از ازل به ابد، ارتکاب میکنمش یقین بدان اگر ایمان مراتبی دارد هزار مرتبه بیدار و خواب میکنمش چه قصهایست که در این مقام، حالت را - اگر درست بگویم - خراب, ...ادامه مطلب
بر شانهام دست است یا بار گناه است این؟حرمت نگه دار ای مسلمان! بارگاه است ایناز فکر چال چانهات بیرون نمیآیماز پیش روی خلق بردارش که چاه است اینابرو نه! خنجر، لب نه!مقتل، زلف نه! لشگراز صلح میگفتی، , ...ادامه مطلب
انسانی که آلزایمر میگیردقدم زدن رااز یاد نمیبردپس چیزی هستکسی هستکه هیچگاه فراموش نمیشودشبیه خورشید فرداکه هر روز مرا پیرتر میکنداما یکشب با موهای سفیددوباره از خود خواهم پرسید:آیا باز او را خواهم دید؟آریا معصومی, ...ادامه مطلب
تو ابر باشی اگر، شانههای من کوه استعبورت از شب تنهاییام چه بشکوه استنه سنگ نیست دلم آنچنان که میگویندبه هم فشردگی چند قرن اندوه استتو هم شبیه خودم بغض در گلو داریو رنگ پیرهنت آه سرد و بیروح استهن, ...ادامه مطلب
ز شرم گرچه تهی ماند از تو آغوشمنمیشود شب دیدارمان فراموشمدلم که بود خروشان چو بحر شد خاموشچو موج گرم صدایت دوید در گوشمزدی به شانهی من تکیه و ندانستیکه بار غم فتد از رفتن تو بر دوشمبه رنگ بخت منش آف, ...ادامه مطلب
خانهام را گم کردهاماین جریان هولناکعطرهای تو در بارانمرا آسوده نمیگذارندپسباز آی در این فصل بی باراناقرار میکنمتو را دوست داشتمتوهمان که مرا با لباس آبیبه عمق تعجب و انکار انبوه برده بودیمن ایستاد, ...ادامه مطلب
من این راه دراز را آمدمکه تو را ببینمزمین شخمزده را دیدهامپاره خشت و ماه بریده را دیدهامشگفت کودکانو پایمال علفها را دیدهامسایهبانی خاک و شعلهی آه را دیدهامباد را دیدهام؛و تو را ندیدمشمس لنگرودی, ...ادامه مطلب
شکوفه کن، بگشا باغ ارغوانت رابخند تا که نبینم غم نهانت رابخند ای پری مهگرفته! میدانمنگاه عاشقم آزرده کرد جانت رامرا ببخش که با این هوای توفانیمشکستهام پروبال پرندگانت رامرا ببخش که این ابرهای ناآرا, ...ادامه مطلب
تا چشم کار میکندتو را نمیبینم.از نشانهایی که دادهاندباید همین دور و برها باشیزیر همین گوشه از آسمانکه میتواند فیروزهای باشدجایی در رنگهای خلوتِ این شهردر عطر سنگین همین ماهکه شب بوها راگیج کرده , ...ادامه مطلب
قسم به عشق که از عشق من یقینت رابریدهاند و عوض کردهاند دینت رامنم قرینهی تو نیمهای که گم شده بودچگونه بردهای از یاد خود قرینت را؟به چشمهای من آن بوسه حرف آخر بودچگونه محو کنم حرف آخرینت را؟بیا و, ...ادامه مطلب