ساده اما قشنگ

متن مرتبط با «رسیدن بعد از 22 سال» در سایت ساده اما قشنگ نوشته شده است

از شب به استعاره و ایما سخن مگو

  • وقتی که خواب نیست ز رویا سخن مگوآنجا که آب نیست ز دریا سخن مگوپاییزها به دور تسلسل رسیده‌انداز باغ‌های سبز شکوفا سخن مگودیری‌ست دیده غیر حقارت ندیده استبیهوده از شکوه تماشا سخن مگویاد از شراب ناب مکن! آتشم مزن!خشکیده بیخ تاک، حریفا! سخن مگوچون نیک بنگری همه زو بی‌وفاتریمبا من ز بی‌وفایی دنیا سخن مگوآنجا که دست موسی و هارون به خون همآغشته گشته از ید بیضا سخن مگووقتی خدا صلیب به دوش آمد و گذشتاز وعده‌ی ظهور مسیحا سخن مگوآری هنوز پاسخ آن پرسش بزرگبا شام آخر است و یهودا، سخن مگو!این باغ مزدکی است بهل باغ عیسوی!حرف از بشر بزن ز چلیپا سخن مگوظلمت صریح با تو سخن گفت پس تو هماز شب به استعاره و ایما سخن مگوبا آن که بسته است به نابودی‌ات کمراز مهر و آشتی و مدارا سخن مگوخورشید ما به چوبه‌ی اعدام بسته استاز صبح و آفتاب در این جا سخن مگوحسین منزویبرچسب‌ها: اشعار, غزل, حسین منزوی + نوشته شده در  جمعه چهارم فروردین ۱۴۰۲ساعت 11:50&nbsp توسط احسان نصری  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نیاز آدمی

  • نمی‌خواهم همراه با عشقاضطراب‌های این جهانی رابه تو بسپرممن از میان این قالب‌هاییکه آدمی ان ساخته‌اندعبور می‌کنمبه سوی تو می‌آیمکه نیستیدیگر نیستی و انحطاط آدمیمعنی مرگ نمی‌دهداکنون نه زمان استاکنون نه , ...ادامه مطلب

  • یک تکه از بهشت

  • آمد درست زیر شبستان گل نشستدر بین آن جماعت مغرور شب‌پرستیک تکه آفتاب؟ نه! یک تکه از بهشت...حالا درست پشت سر من نشسته است"چادر نماز گل گلی انداخته به سر"افتاده از بهشت بر این ارتفاعِ پستاین بیت مطلع غز, ...ادامه مطلب

  • آیا باز او را خواهم دید؟

  • انسانی که آلزایمر می‌گیردقدم زدن رااز یاد نمی‌بردپس چیزی هستکسی هستکه هیچ‌گاه فراموش نمی‌شودشبیه خورشید فرداکه هر روز مرا پیرتر می‌کنداما یک‌شب با موهای سفیددوباره از خود خواهم پرسید:آیا باز او را خواهم دید؟آریا معصومی, ...ادامه مطلب

  • به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم

  • به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتمپر و بالی تکاندم، خسته از پرواز برگشتمبه سویت آمدم تا خود بگویم راز عشقم رادل از شرمندگی پر بود و بی ابراز برگشتممرا چون موج، دوری از تو ممکن نیست ای ساحلهزاران با, ...ادامه مطلب

  • بهار اوّلِ اسفند می‌رسد از راه

  • گل و ترانه و لبخند می‌رسد از راهبهار، سرخوش و خُرسند می‌رسد از راهگذشت دلهره‌آور غروبِ تنهاییپگاهِ روشنِ پیوند می‌رسد از راهبهار، گمشده‌ی سبزِ آسمانی ماستکسی که گفتم و گفتند می‌رسد از راهکسی که روحِ ب, ...ادامه مطلب

  • دور از کجا؟

  • وقتی می گوییم دوردور از وبلاگ کجا؟ کلمه هرکسی بایدیک نفر داشته باشدتا فاصله ها را با او بسنجدحسن آذری, ...ادامه مطلب

  • از حال علی اصغر اگر پرسیدند

  • ای شعر از این آه نفسگیر بگواز ظهر به خون خفته ی تقدیر بگواز حال علی وبلاگ اصغر کلمه اگر وبلاگ پرسیدند کلمه از تیزی پیکان سر تیر بگوحسنا محمدزاده, ...ادامه مطلب

  • پرواز

  • گفتی دوستت دارمو من به خیابان رفتم!فضای اتاق برای پرواز کافی نبود.گروس عبدالملکیان,پرواز ...ادامه مطلب

  • سراغی از تو نگیرم بگو چه کار کنم؟

  • غمش رهایی و خوشحالی اش گرفتاریهزار خوش دلی آکنده با خود آزاریدرست می شنوی؛ عاشقانه می گویمبدان که شعر دروغ است و عشق، بیماریسراغی از تو نگیرم بگو چه کار کنم؟که جان به لب شدم از قهر و آشتی، آریبه دوست داشتنت افتخار خواهم کردولی کلافه ام از این جنون ادواریاگر دوباره سراغی گرفتم از تو، نباشمرا رها کن و خود را بزن به بیزاریدو روز بی خبرم از تو و نمی میرمچنین نبود گمانم به خویشتن داریدلم به زندگی سخت و,سراغی,نگیرم,کنم؟ ...ادامه مطلب

  • از درون...

  • فكر كنبه بارانی كه از پيراهنت می گذرداز پوستت می گذردو از درونتو را غرق می كندگروس عبدالملکیان, ...ادامه مطلب

  • از تو سکوت مانده و از من صدای تو

  • از تو سکوت مانده و از من صدای توچیزی بگو که من بنویسم به جای توحرفی که خالی ام کند از سال ها سکوتحسّی که باز پُر کنَدَم از هوای تواین روزها عجیب دلم تنگِ رفتن استتا صبح راه می روم و پا به پای تو...در خواب... حرف می زنم و گریه می کنمبیدار می کنند مرا دستهای توهی شعر می نویسم و دلتنگ می شومحس می کنم ک, ...ادامه مطلب

  • چه کرده ام که مرا از خودت نمی دانی؟

  • من آشنای کویرم، تو اهل بارانیچه کرده ام که مرا از خودت نمی دانی؟مرا نگاه! که چشم از تو بر نمی دارمتو را نگاه! که از دیدنم گریزانیمن از غم تو غزل می سرایم و آن راتو عاشقانه به گوشِ رقیب می خوانیهزار باغ گل از دامن تو می رویدبه هر کجا بروی باز در گلستانیقیاسِ یک به یکِ شهر با تو آسان نیستکه بهتر از هم, ...ادامه مطلب

  • من از تو باز نمیگردم...

  • کنون پرنده ی تو ــ آن فسرده در پاییز ــبه معجز تو بهارین شده است و شورانگیز بسا شگفت که ظرفیتِ بهارم بودمنی که زیسته بودم مدام در پاییزچنان به دام عزیز تو بسته است دلمکه خود نه پای گریزش بود نه میل گریزشده است از تو و حجم متین تو، پُر بارکنون نه تنها بیداری ام که خوابم نیزچگونه من نکنم میل بوسه در تو، توییکه بشکنی ز خدا نیز شیشه ی پرهیزهراس نیست مرا تا تو در کنار منیبگو تمام جهانم زند صلای ستیزتو آن دیاری، آن سرزمینِ موعودیفضای تو همه از جاودانگی لبریزشکسته ام ز پس خود تمامِ پُل ها رامن از تو باز نمیگردم ای دیارِ عزیز!حسین منزوی,من از تو صبر ندارم,من از تو راه برگشتی ندارم,من از تو مینویسم ...ادامه مطلب

  • بعدها...

  • نمی خواهدچیزی را دوست بداریهمین بهانه های کوچک برای زنده ماندنتبعدهاتو را خواهد کشتعلیرضا آدینه,بعدها الروح من حبك جريحه,بعدها ماصارت صدق,بعدها ماصارت صدق ونسيتني ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها