درست می شنوی؛ عاشقانه می گویم
بدان که شعر دروغ است و عشق، بیماری
سراغی از تو نگیرم بگو چه کار کنم؟
که جان به لب شدم از قهر و آشتی، آری
به دوست داشتنت افتخار خواهم کرد
ولی کلافه ام از این جنون ادواری
اگر دوباره سراغی گرفتم از تو، نباش
مرا رها کن و خود را بزن به بیزاری
دو روز بی خبرم از تو و نمی میرم
چنین نبود گمانم به خویشتن داری
دلم به زندگی سخت و مرگ راحت بود
مگر تو باز بگویی که دوستم داری
مهدی فرجی
برچسبها: اشعار, غزل, مهدی فرجی