غم ندیدن تو

ساخت وبلاگ
به دیدن آمده بودم، دری گشوده نشد
صدای پای تو زآن سوی در، شنوده نشد

سرت به بازوی من تکیه ای نداد و سرم
دمی به بالش دامان تو غنوده نشد

لبم به وسوسه ی بوسه دزدی آمده بود
ولی جواهری از گنج تو ربوده نشد

نشد که با تو برآرم دمی نفس به نفس
هوای خاطرم امروز مشک سوده نشد

به من که عاشق تصویرهای باغ و گلم
نمای ناب تماشای تو نموده نشد

یکی دو فصل گذشت از درو، ولی چه کنم
که باز خوشه ی دلتنگی ام دروده نشد

چه چیز تازه در این غربت است؟ کی؟ چه زمان،
غروب جمعه ی من بی تو پوک و پوده نشد؟

همین نه دیدنت امروز - روزها طی گشت -
که هرچه خواستم از بوده و نبوده نشد

غم ندیدن تو شعر تازه ساخت. اگر
به شوق دیدن تو تازه ای سروده نشد

حسین منزوی
برچسب‌ها: اشعار, غزل, حسین منزوی

+ نوشته شده در  جمعه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۶ساعت 19:54  توسط احسان نصری  | 
ساده اما قشنگ...
ما را در سایت ساده اما قشنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sadeamaghashango بازدید : 123 تاريخ : شنبه 10 تير 1396 ساعت: 6:17