... ولی نشد برسد دست من به دامن تو

ساخت وبلاگ
... ولی نشد برسد دست من به دامن تو
نشد که بو کنمت ای بهار در تن تو!

گرفت دست مرا هرکه، بر زمینم زد
بگیر دست مرا، دست من به دامن تو

به شاه بیت غزل های خواجه می مانست
غزل ترانه ی چشمان مردافکن تو

شکوه شرقی خورشید های ناپیدا
نشد که نور بتابد به من ز روزن تو

تو باغ روشن آوازهای پیوندی
نشد که خوشه بچینم شبی ز خرمن تو

غریبه چشم تو را جار می زند اما
منم که گم شده ام در نگاه روشن تو

غریب و گنگ به بن بست مرگ افتادم
بیا! نیایی اگر، خون من به گردن تو

غروب بود و من و تو غریب، وقت وداع
صدای هق هق من بود و گریه کردن تو

مرتضی امیری اسفندقه
برچسب‌ها: اشعار, غزل, مرتضی امیری اسفندقه

+ نوشته شده در  جمعه بیستم مرداد ۱۳۹۶ساعت 15:17  توسط احسان نصری  | 
ساده اما قشنگ...
ما را در سایت ساده اما قشنگ دنبال می کنید

برچسب : برسد,دامن, نویسنده : sadeamaghashango بازدید : 130 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 19:01